تلنگری بر دلم
این جوری نگاهم نکن این اولین باره بعد از 4 ماه و نیم وقت کردم بشینم و واست بنویسم فوضوله! توی این مدت فقط عکس گذاشتم و یکم توضیح زیرش نوشتم ولی ننشستم واست از خودم بگم خب نمیگم ماههای سختی بود چون در کنارش زیبایی هایی هم بود اولش که سختیش به بدخوابی های تو بود و اینکه نمیتونستم همه جا ببرمت چون زود بهونه میگرفتی و باید برمیگشتیم هیچ جوری هم نمیشد ساکتت کرد یعنی درواقع با هیچ چیزی سرگرم نمیشدی انگار هنوز هم دنیا برات غریبه بود خودم هم شیردادن بیرون خیلی برام سخت بود و حتی چندبار خواستم شیرخشک بهت بدم گرچه دیگه شیشه رو تحت هیچ شرایطی نمیگیری و پستونک هم واسه چندلحظه است وبعدش شلیک میشه بیرون!! اما الان دیگه حرفه ای ش...