دوست مندوست من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

دوست من!

تلنگری بر دلم

1391/7/16 1:59
نویسنده : مريم
250 بازدید
اشتراک گذاری

این جوری نگاهم نکن این اولین باره بعد از 4 ماه و نیم وقت کردم بشینم و واست بنویسم فوضوله!

 

توی این مدت فقط عکس گذاشتم و یکم توضیح زیرش نوشتم ولی ننشستم واست از خودم بگم

خب نمیگم ماههای سختی بود چون در کنارش زیبایی هایی هم بود اولش که سختیش به بدخوابی های تو بود و اینکه نمیتونستم همه جا ببرمت چون زود بهونه میگرفتی و باید برمیگشتیم هیچ جوری هم نمیشد ساکتت کرد یعنی درواقع با هیچ چیزی سرگرم نمیشدی انگار هنوز هم دنیا برات غریبه بود خودم هم شیردادن بیرون خیلی برام سخت بود و حتی چندبار خواستم شیرخشک بهت بدم گرچه دیگه شیشه رو تحت هیچ شرایطی نمیگیری و پستونک هم واسه چندلحظه است وبعدش شلیک میشه بیرون!! اما الان دیگه حرفه ای شدم و سریع یه گوشه دنجی پیدا میکنم و تو هم که کارت رو بلدی و مشغول میشی!!

اما از دوماه که رد کردی بهتر شدی و افتادی به وزن گیری و با نمک شدن هرروز هم داری یه هنر جدیدی از خودت در وکنی!!

یه جوری شدم انگار که اصلا هیچ وقت دوران مجردی نداشتم ! حتی زندگی مشترکم هم از یادم رفته و انگار از روز ازل تو باهام بودی و بس

تا دو ماه اول هنوز اونطور که باید و شاید حسی بهت پیدا نکرده بودم نه اینکه بی تفاوت بودم اصلاااااااااا ااما چطور بگم از حسی که الان بهت دارم کمتر بود نمیدونم شاید بخاطر خستگی زایمان بود شاید هم بخاطر مسئولیتی بود که یکهو رو دوشم افتاد شاید هم بخاطر مشکلاتی که واسم پیش اومد بهرحال همونطور که گفتم تو هم حال روزت بهتر از من نبود انگار تازه داریم به هم عادت میکنیم

توی بغل هر کی بری سریع برمیگردی و نگاهم میکنی توی هر زاویه و هر وضعیتی باشی نگاهم میکنی این نگاههات بهم امید میده که بالاخره تونستی منو بشناسی و همونطور که قلب من توی سینه ات میزنه تو هم منو به یه چشم دیگه میبینی !

از وقتی که به تلویزیون نگاه کردن عادت کردی من خیلی راحت تر شدم و تقریبا وقتی بیداری یا پای تلویزیونی یا بدون پوشک داری تمرین غلت زدن میکنی!

خوشحالم که پیشمی خوشحالم که باهامی خوشحالم که حس مادری رو دارم تجربه میکنم خوشحالم که بهانه ای برای زندگی دارم که مثل یه کوه پشت سرمه... دارم جدی میگم وجودت خیلی برام دلگرمیه احساس میکنم که مامور خوشبخت کردن تو شدم

وقتی بزرگ بشی بهت خواهم گفت که چه روزهایی رو داشتم واقعا از نظر روحی داغون بودم نه بخاطر زایمان  بخاطر فشارهای دیگه چیزهایی دیدم که اگر تو و بالاتر از تو خدا کنارم نبود نمیتونستم تحمل کنم خداروهزار بار شاکرم که شیرم خشک نشد خدارو شاکرم که افسردگی بعداززایمان نگرفتم خدارروشاکرم که تو سالمی و هردفعه میرم دکتر یا بهداشت با خوشحالی میام بیرون خداروشاکرم که اذیتم نکردی از لحظه ای که فهمیدم به تو باردارم تا امروز خداشاهده که از ته دلم ازت راضیم خداروشاکرم که تو دل مردم جامیشی و هر مغازه ای میریم به ماشالله ماشالله گفتن میفتن مخصوصا منشی دکتر بینایی سنجی که از لحظه ای که دیدت تو رو برد پشت میزش و تا وقتی اومدم پیشش بودی اونهم کارهاشو میکرد و تلفن جواب میداد و همش قربون صدقه ات میرفت منهم بهش قول دادم هردفعه میارمت دکتر ببرمت پیشش چون توی یه طبقه هستن خداروشاکرم بخاطر همه چیزهایی که میدونم و نمیدونم خدابزرگه مامانی امیدوارم درکم کنی همه ترسم از اینه که روزی نیاد ببینم کنارم نباشی حتی یه لحظه...

اوووو همش حرفهای ناراحتی زدم یه وقت فکرنکنی ناراحتم نه اصلااااااااااااااااااااااااا بخدا قسم از خوشحالیم نمیدونم خوابم یا بیدار آخه من 9 ماه تموم فقط تورو تصور میکردم و حالا کنارمی توی بغلم واااااااااااااااااااای خدا چه حس بزرگی ممنونم که لایق بودم

لحظه شماری میکنم واسه لحظه ای که بفهمی حرفهامو بفهمم حرفهاتو

لحظه ای که اول مهر شور شوق مدرسه رفتنت رو داشته باشم لحظه ای که ببینم مدرک لیسانس و بالاترش رو(نمیگم قبولی کنکور چون تازمان تو نمیدونم وضع سیستم آموزشی چه جوریاست!!)

لحظه ای که بدوی و بیایی توی بغلم لحظه ای که تاصبح توی بغلم بخوابی لحظه ای که با شنیدن صدات دلم غش بره واست

وقتی خواب هستی و نگاهت میکنم میگم آخه فرشته های خدا دیگه میخوان از تو هم قشنگتر باشن؟ قربون خدا برم که تورو حتی از فرشته ها هم قشنگتر خلق کرد گاهی انقدر بوست میکنم یا شروع به قربون صدقه رفتنت میشم که شروع میکنی به تکون خوردن و آآخ و اوخ میکنی که یعنی بسه دیگه مامانی بگذار بخوابم!!!!

واقعا گاهی ازخودم متعجب میشم وقتی بیداری کلی اینور و اونورت میکنم تا بخوابی و در رو میگذارم روی هم و توی آشپزخونه یواش کار میکنم و موبایل روی ویبره و غیره که جنابعالی بیدار نشی ولی همین که میخوابی دلم واست تنگ میشه و یا مدام میام بالای سرت که آخرسر بیدارمیشی یا اینکه میشینم و عکسهاتو نگاه میکنم و قربون صدقه ات میرم...خلاصه نمیدونم بخوابونمت یا بیدارت کنم به نظرت کدومش بهتره!؟؟؟

اینو واقعا میگم که توی بارداریم اصلا فکرشو نمیکردم این شکلی باشی هر شکلی رو تصور میکردم الا شکل یه فرشته نازنازی

هروقت تونستم میام و واست میگم از روزها و شبهای باتو بودن

دوستت دارم عشقم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

شیدا مامان پانی
16 مهر 91 3:38
سلام خوشحال میشم به وبلاگم سربزنید (وبلاگ هنری بافتنی خیاطی اشپزی درمورد نی نی هام مطلب دارم ویه عالمه قاب خوشگل واسه نی نی ها واموزش سیسمونی منتظرم http://tar-o-pod.mihanblog.com/post/category/184 ادرس فروشگاه journal.hamvar.ir baftanibamashin.mihanblog.com فروش لباسهای بافتنی دستباف خوشگل واسه نی نی ها ومامانها ی گل http://pani88.niniweblog.com/ وبلاگ دخترم
مامان ساتیار
16 مهر 91 12:45
آخیش!!! هزار ماشاالله یحیی جون دست مامانی درد نکنه.. این دو سه روزه چه عکس ها و مطالبی قشنگی اینجا گذاشته انشاالله مامان جون لذت مدرسه و دانشگاه رفتنت رو هم به موقع خودش ببره.. خدا حفظت کنه یحیی جون


ممنونم مامان ساتیار جون خدا انشالله آقازاده های شمارو هم سربلند کنه الهییییی
مامان ساتیار
16 مهر 91 21:25
سلام.. توی ماهنامه شهرزاد یه مطلب خوندم با این عنوان: شانس پدرشدن پسرتان را تضمين كنيد! شما توی این زمینه اقدامی انجام دادین؟؟!! آدرسش: http://www.shahrzadpress.com/index.aspx?siteid=1&pageid=148&newsview=18549
مامان اهورا
16 مهر 91 21:49
سلام نی نی خوشگل شما 13 روز از اهورا کوچولوی من بزرگترهوخوشحال میشم با هم دوست شیم. خدا براتون حفظش کنه هزار ماشاله خیلی خوشگل و توپولیه


هزار
ماشالله به جون اهورا نازنازی


فرشته ام "امیرحسین"
23 مهر 91 18:51
انشاله خداوند این فرشته کوچولو رو براتون نگه داره


خدا فرشته خوشکل شما رو هم براتون حفظ کنه الهییییی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوست من! می باشد