دوست مندوست من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دوست من!

روز حمام رفتن جوجووووو

خدا رو شکر از اون بچه هایی هستی که از آب خوشت میاد وحسابی خوشحال میشی فکر کنم اگر بزرگ بشی یکی از بازی های مورد علاقه ات آب بازی میشه...   اینجا هم خوشحاااااااااالی که پسر خوبی بودی و تمیز شدیییییی و یک خواب آرااااااااااااااااااااام... ...
5 مرداد 1391

آقا گرمایی تشریف دارن!

این یکی صفتت کاملا به خودم رفته آخه تا میریم بیرون و گرما میخوره به سرت کلافه میشی و تا میرسیم و میگذارمت آزااااااااااااااد  واسه خودت بازی کنی دست و پا میزنی و خوشحال میشی و میخندی و از خودت صداهای خوشکل در میارییییییییییییییی   ...
30 تير 1391

جیگرش دیگه دستش رو میشناسه!

واااااااااای چه ذوقی داره وقتی میبینمت یواش یواش داری دنیای دوروبرت رو میشناسی مثلا صداها یا لالایی که برات میخونم توی اوج جیغ زدن آرومت میکنه قربونت برم مادر... قبلا وقتی بهم میگفتن بزرگتربشی دست و پاتو میشناسی تعجب میکردم با خودم میگفتم آخه مگه نمیشناسه؟؟؟!! ولی الان تازه فهمیدی که چطوری اراده دستت رو داشته باشی مثلا وقتی دارم گهوارتو تکون میدم دستمو میگیری یا مثل الان مدام دستت رو میذاری توی دهنت عشیشممممممممممممم ...
30 تير 1391

اول آشناییمون...

میتونم به جرأت بگم که دیگه منو شناختی و به صدا و بازی هام واکنش نشون میدی و میخندی این موضوع خیلی خوشحالم میکنه و منو از ناامیدی در میاره آخه دیگه کم کم داشتم فکرمیکردم که برات هیچ فرقی با بقیه ندارم این یکی از اون خنده های اول صبح که تمام خستگی شب رو ازم بر میداره ممنونم که با خنده هات جان دوباره ای بهم میدی و دنیا رو هرروز برام قشنگترش میکنی ...
25 تير 1391

قصه های نیمه شب!

اینجا اول شب (منظورم واسه تو ساعت 1و نیمه)که جنابعالی با این لباسها رفتی که بخوابی بعد از دو ساعت و نیم زنگ بیدار باش زدی و مجبور شدم لباسها تو با کلی سلام و صلوات عوض کنم البته ممنونم که بهم اجازه دادی ازت عکس بگیرم آخه چون دلم نمیاد نصف شبی زیاد گریه کنی و همه رو خبرکنی! فکر کنم به خودت هم ثابت شد که لازم نبود انقدر خودتو ناراحت کنی مگه بده خوشکل شدی آقا فوضوله   ...
25 تير 1391

آخرین ثانیه های بیداری!

این دیگه آخرین مرحله خوابوندنته اولش لالایی بعدش چشمهات خمار میشه و یواش یواش میره رو هم (که توی این مرحله باید پستونک بگذارم دهنت تا کاملا بخوابی) آخرش هم که بالاخره تصمیم میگیری بخوابی پستونکت رو پرت میکنی بیرون ...
25 تير 1391

پسملی بغلی

تقریبا از روزهای اول تولدت هم بغلی بودی ولی چندروزه که وقتی بغل میخوای دست و پا میزنی و با خنده های خوشکلت شروع میکنی به التماس کردن جیگرتتتتتتتتتت ...
25 تير 1391

دستهای فرشته...

نمیدونم وقتی با دستهای کوچولوت دستهامو میگیری با اراده است یا بی اراده ولی اینو بدون که من با تمام وجودم دستهای کوچولوت رو دوست دارم و میبوسم ...
25 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوست من! می باشد