دوست مندوست من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دوست من!

ماه سوم پسمل خوشکله

اینجا چندتا عکس فیگورهای مختلف رو گذاشتم ممنونم که اجازه میدی ازت عکسهای نازنازی بگیرم جیگرک مامانت داره واسه سربازیش تمرین میکنه !!....نمیدونم تک پسرم میمونی یا نه که معافت کنن اگه به منه که از حالا دلم واست تنگ شده میدونی این چه لباسیه؟؟دخترونه ست درسته؟ بله لباس مامانته جونممممم یعنی تقریبا مال 24 سال پیش هست وقتی همسن تو بودم مادرم واسم دوخت و نگهش داشت که قسمت جنابعالی شد بپوشیش فداش بشم چه لباسهای رنگی بهش میاددددددددد خببب نگاه از بعد سوم!!! ...
15 مرداد 1391

دستهای فرشته من

دست تو ياس نوازش در سحرگاه بهاري اي همه آرامش از تو در سرانگشتت چه داري در کتاب قصه ي من معني هر دل سپردن خودشکستن بود و مردن در غم خود سوگواري   من چه بودم نقش باطل قايقي گم کرده ساحل با هزاران زخم بر دل از عزيزان يا نگاري بي نياز از هر نيازي بي خبر از حيله سازي     با گناه پاکبازي باختن در هر قماري من چه بودم شعله ي درد قصه ي خاکستر سرد زخمي دنياي نامرد قصه ي چشم انتظاري با من ويرانه از درد دست تو اما چه ها کرد     اي که با معناي ديگر عشق را آموزگاري اي همدم اي مرحم اي خط سرنوشتم اي همدم اي مرحم بي تو چه مينوشتم ...
15 مرداد 1391

واکسن جیگرطلا...

٨ مرداد ماه واکسن دو ماهگیت رو زدی واااااای چه جیغی زدی نانایم بمیرم الهیییییییییی قدت 56 و وزنت 5 کلیو و 600 گرم بود موش موشکم ایشالله 120 کیلو بشییییییییییییییی!!! اینجا بعدازواکسن زدنته که خوشحال شدیییی اینهم بعدازخوردن استامینوفن بد مزه است که به زور خوردی وخوابیدی   ...
15 مرداد 1391

روز حمام رفتن جوجووووو

خدا رو شکر از اون بچه هایی هستی که از آب خوشت میاد وحسابی خوشحال میشی فکر کنم اگر بزرگ بشی یکی از بازی های مورد علاقه ات آب بازی میشه...   اینجا هم خوشحاااااااااالی که پسر خوبی بودی و تمیز شدیییییی و یک خواب آرااااااااااااااااااااام... ...
5 مرداد 1391

آقا گرمایی تشریف دارن!

این یکی صفتت کاملا به خودم رفته آخه تا میریم بیرون و گرما میخوره به سرت کلافه میشی و تا میرسیم و میگذارمت آزااااااااااااااد  واسه خودت بازی کنی دست و پا میزنی و خوشحال میشی و میخندی و از خودت صداهای خوشکل در میارییییییییییییییی   ...
30 تير 1391

جیگرش دیگه دستش رو میشناسه!

واااااااااای چه ذوقی داره وقتی میبینمت یواش یواش داری دنیای دوروبرت رو میشناسی مثلا صداها یا لالایی که برات میخونم توی اوج جیغ زدن آرومت میکنه قربونت برم مادر... قبلا وقتی بهم میگفتن بزرگتربشی دست و پاتو میشناسی تعجب میکردم با خودم میگفتم آخه مگه نمیشناسه؟؟؟!! ولی الان تازه فهمیدی که چطوری اراده دستت رو داشته باشی مثلا وقتی دارم گهوارتو تکون میدم دستمو میگیری یا مثل الان مدام دستت رو میذاری توی دهنت عشیشممممممممممممم ...
30 تير 1391

اول آشناییمون...

میتونم به جرأت بگم که دیگه منو شناختی و به صدا و بازی هام واکنش نشون میدی و میخندی این موضوع خیلی خوشحالم میکنه و منو از ناامیدی در میاره آخه دیگه کم کم داشتم فکرمیکردم که برات هیچ فرقی با بقیه ندارم این یکی از اون خنده های اول صبح که تمام خستگی شب رو ازم بر میداره ممنونم که با خنده هات جان دوباره ای بهم میدی و دنیا رو هرروز برام قشنگترش میکنی ...
25 تير 1391

قصه های نیمه شب!

اینجا اول شب (منظورم واسه تو ساعت 1و نیمه)که جنابعالی با این لباسها رفتی که بخوابی بعد از دو ساعت و نیم زنگ بیدار باش زدی و مجبور شدم لباسها تو با کلی سلام و صلوات عوض کنم البته ممنونم که بهم اجازه دادی ازت عکس بگیرم آخه چون دلم نمیاد نصف شبی زیاد گریه کنی و همه رو خبرکنی! فکر کنم به خودت هم ثابت شد که لازم نبود انقدر خودتو ناراحت کنی مگه بده خوشکل شدی آقا فوضوله   ...
25 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوست من! می باشد