دوست مندوست من، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

دوست من!

گلچین ماه پنجم

این عکس اولین باری که تنهایی حمومت دادم آخه تا حالا جرأت نمیکردم ولی یکدفعه همه عزم و ارادمو جمع کردم و بردمت حموم... عشیشکم تو هم که حسابی توی حموم بهت خوش میگذره و باهام همه جوره همکاری کردی ممنونم جیگرم برات جبران میکنم!! قربون بچه ژاپنیم بشم من!!! اینهم اون کلاه بافتنیه که خاله واست بافت و آورد گذاشت روی سرت چقدرهم خوشت اومد برخلاف همیشه که تا کلاه میگذاشتم روی سرت کلافه میشدی... اینجا اولییییییییییییییییییییییییییییییییین باره تو عمرت که خودت تنهایی خوابت برد گذاشته بودمت روبروی تلویزیون که یهو اومدم دیدم بلهههههههه آقا خوابش برده فدای چشمات بشم موقع خوابیدنت فرشته من میبینم که با کمک مبله میشینی و تلویزیون تماشا...
22 مهر 1391

بالاخررررررررررررررررررررررررررررررره غلت زد قهرمان من!

در پی تلاشهای بی وقفه جنابعالی سرانجام ساعت 20 روز هفدهم از ماه مهر غلت زدی فدات بشم منننننننننننننننننن!!! من که گرم صحبت با خاله بودم و فقط نشسته بودیم پیشت که یهو حواسمون رفت بهت و دیدیم بلهههههههههههههههههههههههههههه شازده غلتیده!!!اولش یه بار شانسی این کار رو کردی و بعدش چون خیلی خوابت میومد خوابیدی ولی 10 دقیقه بعدش بیدار شدی و هی دست و پا میزدی که مامانی بیا منو بگذار میخوام بازهم غلت بزنمممم!!! مطمئنم که حتما خوابش رو هم دیدی!!! منهم دوباره گذاشتمت و ازت فیلم گرفتم واسه همین کیفیت عکسها پایینه چون از روی فیلم گرفته شده اند اینهم خوشحالی پس از طوفان!!!(الهی من بگردم دور اون مربای دهنت که همیشه زندگیت خیسه!!) ...
17 مهر 1391

وروجک

مدیریت وبلاگ!! (بالاخره تونستی بشینی تا ازت عکس بگیرم ) یادم نره اینجا 4 ماه و 13 روزته جیجرش سایه روشن... تلویزیون که میبینه دیگه تحویل نمیگیره اصلااااااااااااااااااااااااا عشیش مامان ...
17 مهر 1391

تلنگری بر دلم

این جوری نگاهم نکن این اولین باره بعد از 4 ماه و نیم وقت کردم بشینم و واست بنویسم فوضوله!   توی این مدت فقط عکس گذاشتم و یکم توضیح زیرش نوشتم ولی ننشستم واست از خودم بگم خب نمیگم ماههای سختی بود چون در کنارش زیبایی هایی هم بود اولش که سختیش به بدخوابی های تو بود و اینکه نمیتونستم همه جا ببرمت چون زود بهونه میگرفتی و باید برمیگشتیم هیچ جوری هم نمیشد ساکتت کرد یعنی درواقع با هیچ چیزی سرگرم نمیشدی انگار هنوز هم دنیا برات غریبه بود خودم هم شیردادن بیرون خیلی برام سخت بود و حتی چندبار خواستم شیرخشک بهت بدم گرچه دیگه شیشه رو تحت هیچ شرایطی نمیگیری و پستونک هم واسه چندلحظه است وبعدش شلیک میشه بیرون!! اما الان دیگه حرفه ای ش...
16 مهر 1391

بینایی سنجی من

ماه هشتم بارداریم کم کم چشمم رو به ضعف رفت و دور رو تار میدیدم همه بهم گفتن تاثیر بارداریه و بخاطر کم خونیه آخه من شدیدا کم خون شدم و اچ بی خونم به 9 رسید و ازاون موقع چشمام ضعیف شد و گفتم صبر کنم تا بعد از زایمان... که اونهم بهداشت بهم گفت تا 6 ماهگی صبرکن بعد اگر دیدی ضعف چشمت برطرف نشد اقدام کن واسه عینک ولی چند وقت دیگه کلاسها شروع میشن گرچه هم دانشگاهم پیام نور و هم دوره ام ارشده ولی ترسیدم اگر بیشتر به چشمم فشار بیارم بدتر بشه البته به قول دکتره گفت فقط وقتی میخوای چیزی رو از دور بخونی استفاده کن نی نی:مامانی من نمیخواستم چشمهات  ضعیف بشه!؟؟ مامانی: عزیز دلمی تو ... حتی اگر چشمام رو هم بخوای بهت میدم مادررررررررررررررر...
16 مهر 1391

آن روی سکه

اینهم عکسی که امروز در حین ماما ماما گفتن ازت گرفتم نه نه نه مااااااااااااااامااااااااااااا کی زده؟؟؟؟ کی داره گریه میکنه؟؟ وااااااااااای وااااااااااای یه روزی آقا خرگوشه رسید به بچه موشه موشه پرید تو سوراخ خرگوشه گفت آخ! وایسا وایسا کارت دارم من خرگوش بی آزارم...!!!!!!!! آفرین پسر خوش خنده من که همه با دختر اشتباهت میگیرن و فکر میکنن فقط دخترها میخندن!! راستی موهات هم سیخ ایستاده چون وقتی از حموم اومدی و بعد از چند ساعت کلاه رو از سرت در آوردم دیگه به همین حالت موند و منهم درستش نکردم !!! گفتم بچم از مد عقب نمونه!!!!! ...
15 مهر 1391

این پسر اینجا نشسته!

مامانی میدونم خیلی زوده ولی چه کنم هولــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!!!البته اینجا 5 ثانیه بعد از گرفتن عکس چپه شدی!!! اما همون چند لحظه هم برام غنیمته سفارشتون رو الان میاریم قربان! بفرمایید نوش جان!!       ...
15 مهر 1391

اولین صدای ماما

سلام دوستان گلم که منو فراموش نکردید به خدا داشتم از دوریتون دق میکردم به یمن اتفاق قشنگی که دیشب افتاد به هر جون کندنی بود اینترنت جور کردم و براتون چندتا از عکسها رو میگذارم امیدوام خوشتون بیاد ممنون از تک تکتون خاله های گللللللللللللللللل واما دیشب 14 مهر سال 1391 در حالیکه جوجه کوچولوم 4 ماه و 8 روزش بود صدام کرد...!   الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی من فدای این ماما گفتنت بشم  دیشب در حین گریه لبهاتو میرسوندی بهم و مااااااااااااااماااااااااااا گفتی عزیزززززززززززززززززم از اون لحظه قشنگ فیلم گرفتم و متاسفانه نشد عکس بگیرم چون میخواستم زنده باشه! ...
15 مهر 1391

اولین عکسهای تخت خوابی!!!

عشیش ماما دیگه باید یادت بدم که از گهواره ات دل بکنی و مثل آدم بزرگها واسه خودت کسی بشی!! چون هم اینکه ماشاالله گهواره ات تحملت نمیکنه! وهم اینکه جنابعالی میخوای توش فوضولی کنی جا واست کمه  هنوز لحاف و تشک تختت رو آماده نکردم از بس که سرمو شلوغ کردی با فوضولیهات عمووووووووو!!! فعلا گذاشتمت توی تخت که هم نگران نباشم ممکنه بیفتی و هم اینکه هی چشمم بهت نباشه آخه روی زمین تا چشمم رو برمیگردونم میبینم واسه خودت دور قمری زدی!!!   نمیدونم چرا همین که گذاشتمت یه بند شروع کردی به خندیدن و این ور و اون ور شدن انگار حسابی خوش خوشانت شد!!   جیجرمممممممممممممممممممممی تو ...
15 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوست من! می باشد